اعلام شکست ایده اصلاحات چندی است به یک اقدام آوانگارد تبدیل شده است. از هم پیشی میگیرند تا اعلام کنند دیگر دوران اصلاحات به سرآمده است. بی آنکه به درستی بگویند چه دوران تازهای در راه است. تردیدی نیست روایتی از اصلاحات گرمای خود را از دست داده است، اما توجه به فرایندهای اجتماعی حاکی از آن است که اتفاقات دیگری هم جریان دارد. اتفاقاتی که حاصلاش دمکراتیک سازی اصلاحات» است. دمکراتیک سازی اصلاحات»، در مقابل اصلاحات بوروکراتیک» قرار دارد. این دو معنا از اصلاحات را باید از هم متمایز کرد تا به آنچه در حال روی نمودن است، پی ببریم.
اصلاحات بوروکراتیک، به همان جریانی اشاره دارد که با انتخابات سال 1376 قدرت گرفت. مقصود از آن اصلاح نظام ی بود. گروهی از روشنفکران و فعالان ی یک پروژه ی عرضه کردند و به مردم اعلام کردند به شرط رای مردم قادر میشوند وارد ساختمان نظام ی شوند. قول دادند ساختمان را بازسازی کنند به طوری که فضای فراخی برای مشارکت فراهم شود. مردم هم رای دادند و این گروه از اصلاح طلبان اعتباری یافتند. اصلاح طلبان وارد نظام ی شدند و به سهم خود در بسیاری از حوزههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی و ی، خدماتی هم کردند. مشکل از زمانی آغاز شد که اصلاح طلبان از ساختار رسمی به بیرون پرتاب شدند. آنها که نمایندگی اصلاح طلبی را بر عهده داشتند، دیگر جایی در مدار قدرت نداشتند.
اصلاح طلبان ت انتظار برای دوباره گشوده شدن درها را در سر پروراندند. همه چیز به زمان سپرده شد. رخوتی عمیق در جبهه اصلاحات حاکم شد. تهای تحرک بخشی به جبهه اصلاحات که در موعدهای انتخاباتی کلید خورد، کار را بدتر هم کرد. کسانی با هدفهای صرفاً شخصی و فرصتطلبانه میدان یافتند و همه چیز را بدنام و بی معنا کردند. حاصل این شد که اصلاح طلبان موقعیت نمایندگی خود را برای مردمی که اصلاحات میخواهند تا حد زیادی از دست دادهاند. نباید در این زمینه گزافهگویی کرد. هنوز هم به شرط گشودگیهایی در فضای ی امکان بازیابی بخشی از موقعیت از دست رفته خود را دارند.
اصلاحاتی که از دهه هفتاد آغاز شد، هر چه بود دمکراتیک نبود. اگرچه از دمکراسی دفاع میکرد. به سهم خود یک هرم قدرت ساخته بود که راس و قاعدهای داشت. سویههایی از طرد و خود و غیر در آن جا گرفته بود. انباشت قابل توجهی از مواهب ثروت و قدرت و منزلت اندوخته بود که به طور ناعادلانه توزیع میکرد. دقیقاً از همین فرم هم خسارت دید. و به تدریج علائم فساد در پیکره آن پدیدار شد.
یاس از اصلاح امور، بسیاری را منزوی و منفعل کرد. مثل یاس از تحقق بسیاری از آرمانهای دوران انقلاب، جامعه را افسرده کرد. مردم به تدریج ایمان خود به هر کسی را که نمایندهگی آنان را بر عهده دارد و از جانب آنان سخن میگوید از دست میدهند. اما نشانگانی از یک وضعیت تازه هم به چشم میخورد: اصلاحات به تدریج روند دمکراتیک شدن را طی کرد. به جای تکیه بر ساختار هرمی پروژه اصلاحات، و چشم دوختن به پروژهای که به شرط ورود به قدرت قرار است دردها را درمان کند، گروههای مختلف خواستهای متعدد خود را خود به زبان آوردند. فرودستان، کارگران، ن، جوانان، اقلیتهای مذهبی و قومی هر یک به نحوی در میدان حاضرند. با صدا و رنگی ویژه خود. ماجرا عمیقتر از صداهای اعتراضی است. مردم خود در حلقههای کوچک گاه دست به کار ساختن یک مدرسه هستند، گاه همراه یکدیگر به یاری طبقات فرودست رفتهاند. گاه برای تامین هزینه درمان یک بیمار از یکدیگر مدد میگیرند. مردم هر از چند گاهی یکدیگر را صدا میکنند تا مشکلی از مشکلات را خود حل کنند. ماجرا بازهم عمیقتر از این گروههای همیاری است. مردم به تدریج تلاش میکنند سنخ مطلوب خود از دین داری را وضع کنند، مناسک را پس میگیرند. سلوک تازهای برای خود وضع میکنند. صنوف تازهای از کسب تجربه معنوی خلق میکنند، اگر از دین بیرون رفته باشند، سعی میکنند زندگی اخلاقی و مسئولانهای برای خود دست و پا کنند. گاهی از این هم بیشتر میتوان به عمق رفت. میتوانید در میان مردم شاهد باشید بعضی به سهم خود در بروز فجایع امروز میاندیشند. به آن اعتراف میکنند و از ضرورت باز آفرینی خود برای آیندهای بهتر سخن میگویند. از نیروهای شناخته شده ی گرفته که اعتراف به سهم خود میکنند تا عوام مردم.
دچار خوش بینی مفرط نیستم. سویههای زوال و تخریب و ویرانی کم نیست. اما جامعه به احیای خود نیز میاندیشد. سویههای احیا، چندان پر سر و صدا نیست. گاهی باید با عمیق شدن در مظاهر انحطاط به آنها دست یافت. زیر هر آنچه فرو میریزد، نشانگانی از بازآفرینی تازه در کار است.
@javadkashi
بازار یکی از مکانهای تماشایی است. بخصوص بازارهای سنتی. هر دکانی به نحوی ویترین خود را آراسته تا خریدار جلب کند. اما این رقیبان در کنار هم، قلمرو جذابی از رنگ و صدا و طلب ساختهاند. یکی از جذابترین بازارهای سنتی ایران به نظرم بازار تره بار رشت است. پر است از حظ تماشا. میدان رقابت و ستیز ی به همین سیاق جهان مشترک میسازد. همه با هم رقابت میکنند اما ضمن رقابت جهان مشترکی میسازند. از برکت همین جهان مشترک است که یک ملت خود را در آئینه تمایزات و سازشها و ستیزهای مدنی بازمییابد. گویی صداها با هم در میآمیزند، آینهای میسازند تا مردم» ظهور پیدا کند. مردم» خود را در آئینه رقابتهایش پیدا میکند و از حضور و تداوم خود اطمینان کسب میکند. در ایران امروز چه خبر است؟ آیا آئینهای هنوز در میان هست؟ آیا فرصتی هست تا مردم» خود را تماشا کنند. به نظرم دو پنجره به سوی دو چشمانداز شیرین و تلخ از وضعیت فعلی گشوده است:
چشم انداز تلخ
همانطور که چین بنگاههای تولیدی ایران را به ورشکستگی کشانید، ترامپ هم بازار رقابتهای ی را تضعیف کرد. با آمدنش توجهات به داستانی معطوف شد که بیرون از بازار سنتی جریان داشت. گروهی مغازههای خود در بازار را تعطیل کردند، لباس رزم و جنگ پوشیدند و اعلام کردند میروند تا سر خصم را به سنگ بکوبند. آنها در اشتیاق پیروزی بر خصم خارجی، به از صحنه به در کردن رقیب در بازار هم اندیشیدند. بر این باور شدند که باز خواهند گشت و در بازاری که دیگر رقیبی در کار نیست، آسوده زندگی میکنند. همزمان گروه دیگری هم مغازههای خود را تعطیل کردند. پیروزی یا شکست رقیب در کار و کاسبیشان نقش داشت. آنها به تماشا رفتند. با این امید که رقیبشان شکست خواهد خورد و دیگر جایی در بازار نخواهند داشت.
ترامپ برای هر دو فرصتی قلمداد شد برای خیال از میدان به در کردن رقیب، حاصل تعطیلی بازار بود. جهان مشترکی دیگر در میان نیست. آئینهای هم در کار نیست. مردم مجالی برای تماشای خود ندارند. در فقدان جهان مشترک، پایان منازعه با غرب هر چه باشد، به سرعت مثل یخ در تابش آفتاب آب خواهد شد. اگر پیروزی قطعی هم خاصل شود، گروههای بسیاری در داخل مرعوب میشوند و هر چه در توان دارند در تخفیف آن به کار خواهند بست. اگر حاصل شکست باشد، فضا مملو از کینه جوییها و خصومتهای داخلی خواهد شد.
چشم انداز شیرین
مردم به این نتیجه رسیدهاند در بازاری که به نام رقابتهای ی و مشارکت گشوده بود، اجناس تقلبی شدهاند. همه چیز فیک شده است. همه چیز به خالی کردن جیب مردم منحصر شده و البته غارت امیدها و مواریث اقتصادی و فرهنگی و تاریخی. مردم کمتر به بازار میروند. دلیل تعطیلی تدریجی این بازار هم قلت مشتریان است. بازار رو به کساد شدن میرود. دیگر تماشایی ندارد. بنابراین فیلمهای خارجی به صحنه آوردهاند.
مردم به جهان مشترک نیازمندند. بازار ت جهان مشترک بزرگ میساخت. با همان صحنههای رقابت اقلیت و اکثریت. اما مردم شاید به جای جهان مشترک بزرگ، به جهانهای مشترک کوچک روی آورده باشند. نه در ت، بلکه در جامعه و فرهنگ. آنجا که در حلقههای کوچک به نیازمندان یاری میکنند. آنجا که گرد هم مینشینند کتاب میخوانند و گفتگو میکنند. آنجا که با هم به سرنوشت میاندیشند و به سرشت زندگی. آنجا که دین داران سنتی و دین داران مدرن، آنجا که دین داران با بی دینان، رو به رو مینشینند و همدلی میکنند. آنجا که وجدان چپاول کننده زخمی است. آنجا که عمیقاً از امکان زندگی شرافتمندانه احساس عجز میکنند. آنجا که عشق میورزند و دوستی میکنند. حتی آنجا که در خلوت خود دلتنگ حقیقتاند. آنجا که خسته از دروغاند. آنجا که ولوم هیاهوهای بی فرجام مردان بی ریشه ت را خاموش میکنند و با نگاهی تمسخر آمیز به دهانهای مرتباً گشوده شونده شان میخندند.
مردم جهانهای مشترک کوچک در آئینههای کوچک میسازند گاهی آئینههای کوچک راستتر و صادقتر از آئینه بزرگ است. آنها در خیالشان به روزی میاندیشند که این آئینههای کوچک را کنار هم بگذارند و خودهای هزار رنگشان را مثل پازلی پرشکوه کنار هم بچینند و لبخند بزنند.
ورود ن به ورزشگاهها مانع شرعی داشت. ون و برخی مراجع تقلید چنین نظری داشتند. اما پس از خودسوزی سحر خدایاری، دولت اعلام کرد زمینه ورود ن به ورزشگاهها فراهم خواهد شد. ون اما تا این لحظه اظهار نظری نکردهاند. معلوم نیست ممنوعیتهای شرعی چه شد؟
مرگ دلخراش آن دختر جوان چیزی را جا به جا کرد.
جمهوری اسلامی بر یک دوگانه سازی بنیادی در عرصههای فرهنگی، اجتماعی و ی تکیه کرده است: یک سو خواست خداوند است و سوی دیگر امیال و تمنیات سبکسرانه مردم. فرض بر این بوده که برخی از گروههای اجتماعی بخصوص جوانان، مطالباتی دارند که ریشه در میل به گناه و هنجارشکنی دارد. اما خواست خداوند که در احکام شرعی تجلی کرده، محدودیتهایی دارد و دولت اسلامی وظیفه دارد مانع از بروز و ظهور آن هنجارشکنیها و سبکسریها شود. میل باید در محدودهای ظهور کند که خداوند اجازه میدهد.
خودسوزی یک دختر جوان اما این الگوی فهم را با یک پرسش بزرگ مواجه کرد: چگونه دختری که جز به لذت و امیال نمیاندیشد، در مقابل ممنوعیت و فشار، مرگ را بر ادامه زندگی ترجیح داد؟ حتماً ماجرا بیش از صرف میل و لذت سبکسرانه است. چیزی هست که از دوگانه خواست خدا و امیال سبکسرانه بیرون است. یکباره آنچه نام هوسبازی و سبکسری داشت، با مرگ غم انگیز آن دختر بی نام شد. دیگر نمیتوان آن را سبک شمرد و تحقیر کرد.
آنچه هنوز نامی ندارد، دوگانه پیشین را در هم ریخت. دیگر سخن از رویاوریی خواست خدا با امیال سبکسرانه نیست. سخن از رویارویی خواست خدا با چیزی است که ممکن است مردم را از زندگی رویگردان کند. اگر چنین باشد ون ضروری است به سرعت خدا را از معرکه بیرون ببرند و اعلام کنند آنچه گفتهاند ربطی به خداوند ندارد. خود گناه را به گردن بگیرند و آبروی دین را بخرند. اگر چنین نکنند مردم را به خود وانهادهاند تا در باره خداوند و صفات او بازاندیشی کنند. دیگر باور نکنند دین و احکام دینی نسبتی دارد با فطرتهای انسانی و وجدان و عقول طبیعی آدمیان. آنگاه آنها که متولی دین خدا شدهاند، عاملان مرگ خدا در قلوب و روح مردمند.
ماجرا بسیار فراتر از داستان حضور ن و دختران در ورزشگاههاست. قلمروهای گسترده دیگری هم هست که خداوند رویاروی خواست مردم قرار داده شده است. مهمترین آن عرصه ت است. آنکه در یک مسجد از یک حکم خدا را میشنود با میل و رغبت آن را میپذیرد. وقتی تن به محدودیتهای شرعی میدهد احساس آزادگی و رستگاری میکند. اما وقتی همان احکام در عرصه عمومی به اجرا در میآیند، حکم خدا، تبدیل به قاعده تحقیر و طرد و نادیده گرفته شدگی و سرکوب میشود. مومنی که حکم یک فقیه را در عرصه خصوصی نقض میکند احساس گناه میکند، اما وقتی همان حکم به یک قاعده در عرصه عمومی تبدیل شود، داستان دیگری در میان است. مردم تخطی میکنند و از تخطی خود احساس پیروزی و فتح میکنند. مردم تلاش میکنند آن حکم را براندازند و اگر نتوانستند، احساس تحقیر شدگی و طرد میکنند. روح تحقیر شده، احساس نمیکند انسان است. احساس بردگی میکند. علیه آنها که او را به بردگی گرفتهاند احساس کینه میکند. اگر کاری از دستش برنیامد، چه بسا مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد.
صد آه و افسوس که سحر خدایاری از میان ما رفت. اما وای بر متولیان دین اگر درسی از این وقایع نگیرند.
از احکام اخیر قضایی دلم گرفت. دلم برای یک مجلس واقعی سوگ تنگ شد. من روح آزادی و عدالت را تنها در مجالس سوگ پیدا کردهام. آنجا اگر به حال بدبختیهای شخصیات هم گریه کنی، فرشتگان عدالت و آزادی نوازشت میکنند. آزادی و عدالت با شکست بیشتر خو کردهاند. آنها در سوگ ناشی از شکست، چهره راستین خود را بازمییابند. اما چرا در مجالس سوگ؟
آزادی و عدالت خاطره خوبی از یادمانهای پیروزی و فتح ندارند. آنجا همیشه پوست از تنشان کندهاند و بر کالبد قدرت کشیدهاند چندانکه گویی آزادی و عدالتاند که میرقصند. آنها زینت المجالس قدرت شدهاند. نامشان را به ننگ آلودهاند. البته منفعل نبودند بازیگری هم کردهاند. همیشه لباس گشادی بودند چندانکه در چشم به هم زدنی قدرت را عریان رها کردهاند تا موضوع خشم، مضحکه و طنز قرار گیرد. اما چیزی از این واقعیت نکاسته که آژادی و عدالت همیشه لکه دار و آلوده شدند. خود را از دست دادهاند. روح سرگردانی شدهاند و در مجالس سوگ امکانی برای تماشای خود مییابند. هر آنجایی که بر فقدان و از دست دادنی گریه میکنند.
سوگ وقتی سوگ است، ناله از نیستی و کاستی است. در ناله از نیستی و فقدان، جایی برای دروغ نیست. سخن از دارایی و بهره مندی نیست، تا مدعیان فراوان باشند و کسی بر کسانی فخر بفروشد. سخن از فقدان است. در فقدان همه با هم برابر میشوند. سوگ واقعی همانقدر که جمعی است، فردی هم هست. پر از رنگهای گوناگون است. به هر گوشه یک مجلس سوگواری واقعی که بروید، خبری است. در هر دل و اندام و رفتاری داستانی است جدا از دیگران. از پایین میجوشد و هر لحظه نوایی و داستانی و جهتی تازه مییابد. سکوت به اندازه صدا، ایفای نقش میکند. سوگ گاهی عمق خود را در یک سکوت جمعی معنا دار مییابد. آداب شکن است، قواعد سلسله مراتبی را به هم میریزد. میانداری مجالس سوگواری، جا به جا میشود. وقتی حقیقتاً زحمی وجود دارد. بالا و پایینها را به هم میریزد. کانونها ساخته و ویران میشوند. عدالت و آزادی اینجا در مجالس سوگ است که خود را به یاد میآورند.
با این نگاه میتوان تحول مجالس سوگواری طی دهههای اخیر را تحلیل کرد. قصد کردهاند این تنها امکان پناه آوری روج سرگشته عدالت و آزادی را از آنها بگیرند. خبری از سکوت نیست. بیشتر صداست تا جماعت. صدای سنج و طبل و فریاد بلندگوهاست. شام و شربت و چای و تماشا. پر از تحرک و جنب و جوش است مبادا تامل و سی در گوشهای حاصل شود و کسی بر دشواریهای شخصیاش بگرید. گویی صدای مهیب سنج و بلندگوها، کوچه به کوچه در تعقیب هر سوگواری است که در دل به عزایی مینالد. در تعقیب آنکه مبادا سوگوارانی حسابشان را جدا کنند و به نام و صدا و اندوه عمیق درونی خود بنالند. عجبا، مجالس سوگواری همه تلاش و اهتمام خود را نهادهاند مبادا سوگی در میان باشد. همه سوگ زدایی میکنند به نام سوگواری. باید سوگواری را هر کجا خانه کرد از میان برد مبادا آن دو سرگشته دوباره پیدا شوند آنگاه آنکه در مجالس به نام عدالت میرقصد رسوا خواهد شد و آنکه به نام آزادی، مضحکه خلق.
درباره این سایت